[center][img:photos/file_33944.jpg][/center]
بعد از ماهها آنقدر پارسا اصرار کرد که حوصله اش سر رفته و میخواد به مسافرت بره و حوصله رفتن به مهد نداره تا اینکه تصمیم گرفتیم به محمودآباد بریم. فرزانه مامان مانی یه سوییت بزرگ و عالی برامون رزرو کرد الان در سفر هستیم و بسیار هوای خوبی هست پارسا برای اولین بار شن بازی کرد و خودش را در شن غلط داد. روز بعد به کارگاه رباتیک و نقاشی و سرگرمی رفت و بعد به بازی ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:38
پارسا در کلاس ژیمناستیک . آبان ۹۶
بنا به اصرار پارسا و برای نرم شدن بدنش و خالی شدن انرژی روز افزونش تصمیم گرفتیم پارسا را به ژیمناستیک بفرستیم. علی رغم اینکه دوست داره ولی به خاطر طولانی بودن و اینکه باید نظم کلاس را رعایت کنه براش سخته و دنبال طفره رفتن است ولی من سه روز در هفته میام به مدت ۲ ساعت میشینم در باشگاه شیرودی تا پارسا جان ورزش کنه و همش یاد موقعی میافتم که بابام من را صبح به صبح به کلاس ژیمناستیک میبرد و قبل از پیاده شدن از ماشین باید آهنگ شهلا حبیب را گوش میدادم. اون موقع ها نوار بود و گاهی بابا مجبور میشد میدان را چند بار دور بزنه تا من آهنگ دلخواهم را گوش بدم ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:45
پارسا در پارک
امروز پس از مهد با پارسا به پارک رفتیم و او کمی با وسایل ورزش بازی کرد [img:photos/file_32247.jpg] [img:photos/file_32248.jpg] پارسا در پارک...
نویسنده :
مامان و بابا
18:39
یک روز صبح پنجشنبه در شرکت بابا بزرگ
ناهار در باشگاه الهیه
امروز به دعوت مامان مانی دوست پارسا رفتیم ناهار باشگاه نفت الهیه. خوش گذشت بعد از صرف چای در آلاچیق و ناهار بچه ها به اتاق بازی و سرگرمی رفتند. به پارسا و مانی بسیار خوش گذشت و برگشت از اونجا به خاطریکه بابای پارسا دانشگاه داشت من و پارسا با اونا به سمت خانه آمدیم و به قول پارسا در ماشین بالاباز کنی (سان روف) کیف کرد...
نویسنده :
مامان و بابا
21:55
پارسا و روشا در حیاط خلوت
جمعه ۲۸ مهر روشا از آنتالیا برگشته بود ما هم به خانه مامان جون رفتیم . پارسا با روشا یه عالم بازی کردند و تو حیاط خلوت مثل بچگی خودمان پارچه پهن کردند و مامان بازی کردند و میوه خوردند و چون قدشون بلندتر شده دیگه خودشان به تنهایی سوار تاب می شوند و همدیگه را هل می دهند. بچه ها هم بزرگ شدند ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:24
پارسا در روز اول آبان ۹۶
گریه پارسا و دلداری هیراد
امروز پارسا گفت مامان من را از این مهد نبر و اگه خواستی ببری با هیراد ببر. گفتم چرا؟ گفت هیراد خیلی من را دوست داره و دوست خوبیه. وقتی مربی مهد من را دعوا کرد و من بغض کردم و نشستم رو صندلیم و یه کم گریه ام گرفت هیراد امد پیشم و من را ناز کرد و یه عالم من را نوازش کرد و بعدش رفت برام دستمال آورد ولی هیچکس دیگه کاری نکرد. ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:20
پارسا و برنامه ریزی آینده
پارسا جان مدتی هست که دلش خواهر یا برادر می خواد و ترجیح میده برادر باشه تا شیطونی کنه و یا خواهر باشه و مثل روشا و کوثر زیبا باشه. دیشب از بیرون برمی گشتیم که پارسا بدون مقدمه سوال کرد مامان اگه خواهر دار بشم شما اون را بیشتر دوست داری یا من؟ بعد از توضیحات در خصوص اینکه آدمها بین دو انگشت نمیتونند انتخاب کنند و هر دو را دوست دارند راضی شد . بعد گفت مامان خواهرم شبها کجا میخوابه؟ من تختم را میدم بهش. من و باباش یه عالم خوشحال شدیم از احساس محبتش که یهو ادامه داد بعدش من میام تو اتاق شما پیش شما میخوابم🤣 ...
نویسنده :
مامان و بابا
19:50